با سلام                            به وب سایت حامد خسروی بخش افسانه ی جومونگ خوش آمدید                                        امیدوارم که از این سایت جدید لذت ببرید                                     چون این سایت را جدید راه اندازی کردم می خواهم نظرتون را راجع به سایت جدید بدونم . پس لطفا نظر بدهید                        برای حمایت از ما لطفا روی تبلیغات سایت فقط کلیک کنید                            متشکرم
 

        تبلیغات سایت(کلیک کنید)

 

        آمار بازدید سایت

خلاصه ی قسمت بيست و هشتم افسانه ی جومونگ

لطفا قبل از مشاهده ی خلاصه ی این قسمت روی بنر تبلیغاتی زیر کلیک کنید

 

جومانگ که سعی میکرد شاه رو برای جنگ اماده کنه ، به مادرش میگه اگه شاه بخواد بچه بازی در بیاره و بترسه، من تو رواز اینجا بر میدارم و میریم یه جای دیگه

اویی و ماری و هیوپ مرتب واسه جومانگ جاسوسی میکنن و خبرهارو به گوشش

میرسونن..همشون که دل پری از دوچی دارن از جومانگ میخوان کلکش رو بکنه..اما جومانگ میگه فعلا وقتش نیست

موپالمو هم شمشیری رو که ساخته به یونتابال نشون میده و میگه سری بعد چیزهایی میسازم که حتی هان هم بلد نباشه بسازه

 

سوسونو هم جومانگ رو گیر میاره و میگه خیلی عوض شدی!بزرگ شدی! حواست باشه که داداشت جاسوس اورده تو کارگاه فلزات و میخواد دختر حکمران هیون تو رو هم بگیره

دائه سو به کارگاه سر میزنه و کارگرهای جدید رو که همون جاسوس های هیون تو هستن میبینه ولی شک نمیکنه

جاسوس های جدید به رییس کارگاه میگن که حکمران گفته شمشیر هارو دیر به دیر بسازین

سوسونو که نمیتونه بیکار بشینه به باباش میگه توی این جنگ من میخوام تاجر تسلیحات بشم باباش میگه اخه جنگی که نمیدونی برنده اش کیه به چه دردت میخوره ! اما سو که این حرفها تو مغزش نمیره میگه من میخوام از این به بعد تابع یه کشور باشم

جومانگ به خاطر حرف سو به کارگاه سر میزنه و جاسوس ها رو میبینه اما خودشو به نفهمی میزنه تا مدرک گیر بیاره ولی از سه تفنگدار میخواد که مراقبشون باشن

ملکه هم چپ و راست وسه شاه نقشه میکشه و میگه رییس ماچولدو گفته اواره ها رو قبول نمیکنه  و از کاهن میخواد بین مردم شایعه کنه این بلاهای اخیر به خاطر لجبازی ها و کارهای نادرست شاهه

دائه سو میگه مامانی انقدر سر به سر بابامون نذار ولش کن

ملکه که خیلی دلش پره میگه یادت رفته چقدر ما رو تحقیر کرده؟ تازه این اولشه

در همین حین و وین یونگ پو رو به اتاق ملکه راه نمیدن و اونم درصد برمیاد که محبت های مادرش و برادرش رو جبران کنه!

یوهوا که به درخواست شاه میره دیدنش، از شاه میخواد این جنگ رو انجام بده تا هم قدرتش رو نشون بده هم دست فضول ها رو از مملکت کوتاه کنه ، در ضمن پشت سر هووش هم بد و بیراه میگه

جومانگ داداشش رو دعوت میکنه به جبران مهمانی قبلی....

و تا فرصت مناسب هست بهش میگه به دائه سو ضربه بزن ، این جنگ فرصت خوبیه که بتتونی خودتو نشون بدی

جومانگ افرادش رو میبره تمرین و به چند نفر لباس اهنی های ساخت هان رو میده تا افرادش یاد بگیرن باید چطوری باهاشون بجنگن

خودشو سه تفنگدار هم اول از همه روش های مبارزه رو به گروه یاد میدن

جومانگ میگه به اینا نمیشه تیر زد، یا باید گردنشون رو با تیر بزنین یا در مبارزه شمشیر بذارین زیر گلوشون

 

خودش هم واسه کلاس گذاشتن یه تک چرخ مشت میزنه!

 امپراطور هان به حاکم هیون تو دستور میده که واسه این که اوضاع بین هان و بویو بدتر نشه فعلا صوری باشاه گیوم اشتی کن

اونم میخواد نماینده بفرسته که دخترش ، سولان میگه ددی بذار منم برم

همه میرن به بویو، دائه سو تا میفهمه سولان اومده کپ میکنه میره استقبالش ، دختره بی تفاوت از کنارش رد میشه و میره پیش شاه

 

سولان میگه بابام گفته بی زحمت یه چند تا اسب و پوست ببر بده ما که اوضاع خرابه و هیچی نداریم
شاه میگه بهشون بدین ولی تو چرا اومدی اینجا؟ دائه سو داره از استرس میمیره که نکنه دختره حرف بزنه

دختره هم میگه شما با بابای من دوست بودی من فقط اومدم اینجا پیغام بیارم

دائه سو با سولان میره گردش توی قصر و میگه میترسیدم نکنه یه دفعه بند رو اب بدی!اخه من هنوز به اقا جونم چیزی نگفتم.بیابریم میخوام واست یه مهمونی بدم

 

همون وقت هم از بخت بد ، گروه یونتابال میاد و دائه سو دومین بد اقبالی اون روزش رو میبینه،(مسلما سومی هم درراهه)

دائه سو انقدر جا میخوره که میگه واسه چی اومدین؟ یون میگه امروز جلسه است ....

بعد از جلسه دائه سو میکه من باید با سو خصوصی حرف بزنم

بهش میگه تو هنوز از اون خره پیاده نشدی؟ سو هم میگه ولمون کن بابا ، میگن میخوای سولان رو بگیری! واسه ما فیلم در نیار

دائه سو میگه بهتونه ، دروغه ، تهمته این کار ایادی امریکاست ، سو هم میگه به هر حال به نظر من که به هم میاین و میره

جاسوس های اهنگر خبرها رو به وزیر حکمران میرسونن و اویی داره اونا رو میبینه

وقتی جومانگ میفهمه ، میگه صبر کنین به موقع از این جاسوس ها به نفع خودمون استفاده میکنیم

شاه خبر جنگ رو. اعلام میکنه ، وزیر مخالفت میکنه اما جومانگ توضیح میده که اینا کشورهای ضعیفین و ما باید بهشون حمله کنیم

یونگ پو هم که داخل ادمیزاد شده میگه شاه بذار من فرمانده باشم ، چشمهای دائه سو گرد میشه!

ملکه میگه این باباتون دیونه شده یعین چی جنگ؟دائه سو هم میگه مامی اون اهنگرها فراری نیستن، من قراره دختر حاکم رو در عوضش بگیرم

ملکه میگه الهی بمیرم که انقدر فداکاری مادر ب هخاطر این مملکت میخوای دختری که دوستش نداری رو بگیری

دائه سو میگه مامی نذار نقشه هامون خراب شه جلوی این جنگ رو بگیر

خبر جنگ شاه و پشت سرش نامه دائه سو که گفته نمیذرام جنگ بشه به حاکم میرسه

سوریانگ و بویوری میرن پیش یومیول

یونتابال میره ولایتشون تا هم اوتا رو ببینه و هم با یومیول مشورت کنه که میتونن توی این جنگ تسحیلات رو معامله کنن یا نه

وزیر از جنگ اعلام هراس میکنه که جومانگ میگه بیاین تا بهتون نشون بدم افراد من بلدن با سرباز اهنی هان بجنگن

ملکه میره دیدن کاهن و میگه جلوی شاه رو بگیر

کاهن هم که دیگه از خرده فرمایشات ملکه حسته شد ه میگه درسته که تو منو اینجا رسوندی ولی مسئئولیت پیش گویی ها با منه انقدر دخالت نکن

شاه کاهن رو به حضور نمیپذیره

ازاون طرف هم رییس سوچالدو که عموی ملکه است میاد بویو و میگه کاریتون نباشه حال شاه رو میگیرم

سو میاد قصر دیدن جومانگ و بهش میگه من میخوام توی جنگ وسایل رو برات تامین کنم

جومانگ میگه من نمیذارم تو به خطر بیفتی

اما سو میگه من از بس نگرانی های تو رو کشیدم از قلب درد میمیرم نمیشه که تو توی جنگ باشی و من کنارت نباشم

جومانگ احساساتی میشه و بقیه رو هم که خودتون میبینین،

دائه سو سومین بلا رو هم میبینه!

شاه نماینده ای پیش رییس ساچولدو میفرسته تا برای جنگ 20000سرباز بده ا ما اون نه تنها

سربازنمیده بلکه سر طرف رو هم برای شاه میفرسته که سر رو جومانگ میبینه شاه عصبانی میشه و دائه سو لبخند مرموزانه میزنه


        صفحه اصلی

        طراح قالب

این قالب توسط وب سایت حامد خسروی طراحی شده است

        موضوعات پیشنهادی

 
 

 

 

تمامی حقوق این سایت متعلق به حامد خسروی می باشد

کپی برداری از مطالب این سایت غیر مجاز می بشد