جلسه مارمولک های دربار تشکیل میشه، ملکه به
داداشش میگه تو اونجا زبون نداشتی دوکلام حرف بزنی
و اعتراض کنی؟!خلاصه داد و بیداد میذاره روش که
چرا وقتی شاه کفته ولیعهد رو فعلا تعیین نمیکنم
شما هیچی نگفتین!
و به دائه سو میگه نگران نباش حالا که مقام
ولیعهدی رو بهمون نمیده من خودم از ش میگیرم
یوهوا هم به جومانگ اخطار میده که به خاطر کم محلی
شاه به دائه سو، حتما ملکه و شاهزاده رو ی تو حساس
تر میشن
جومانگ میگه الان که دیگه مسابقه ای نیست و منم
داشتم توی مبارزه به دائه سو میباختم چرا شاه
گیرداده؟یوهوا میگه واسه خاطر تو نیست که، شاه
داره سلطنت خودش رو با چنگ و دندون نگه میداره که
دست قوم ظالمین ملکه نیفته
هربار که جومانگ دائه سو رو میبینه اتش کینه و حس
انتقام درش قوی میشه
دو چی هم یونگ پو رو میندازه به جون دوتاشاهزاده
ومیگه زودتر از جومانگ علیه برادرت استفاده کن و
از دشمن علیه دشمن استفاده کن
یونگ پو درخوست ملاقات میکنه و جومانگ میره
پیشش....خلاصه چاخان رو چاخان که بیا گذشته رو
فراموش کنیم و من از اولش مثل خودت بدبخت بودم و
دائه سو میگفت تو رو اذیت کنم و من اصلا نمیدونستم
اونی که بهش حمله کردیم هائه موسو هست و .....
نگاه رو داشته باشین!
جومانگ هم یه جواب قشنگ بهش میده و میگه انقدرها
بزرگ شدیم هممون که مسئولیت کارهامون رو قبول کنیم
و من گذشته رو فراموش میکنم اما یه چیزی هست که
هیچوقت فراموش نمیکنم و بعد بهت میگم
نخست وزیر به شاه میگه که همه به خاطر تاخیر اعلام
ولیعهد کفرشون در اومده و فلانی اینو گفته فلانی
اوننو گفته که شاه میگه تو طرف منی یا طرف دائ سو؟
جومانگ از سه تفنگدار میخواد که یواشکی برن کارگاه
و از کارهای اهنگرهای جدید سر دربیارن همون وقت هم
شاه جومانگ رو احظار میکنه
و
دستور میده با لباس های عادی برن بین مردم و نظر
مردم رو راجع به شرایط فعلی بدونن
سه
نخاله وارد کارگاه میشن و هر چی میبینن ورمیدارن
میبرن
توی شهر یه جادوگر از مردم پول میگیره و ادعا
میکنه که میتونه کاری کنه وقتی بلا میاد بهشون
اسیب نرسه
شاه هم ازش میخواد بلا رو ازش دور کنه جومانگ
مخالفت میکنه و میگه اینا فیلمه اما شاه میگه نه
بذار ببینیم چی به چیه
جادوگره میگه تا زمانی که این خانواده و این
شاهه ،بدبختی روی این مملکت هست و از اینی که هست
بدتر هم میشه
دو چی هم میاد با جادوگره حرف بزنه که تا شاه و
جومانگ رو میبینه در میره!
حرف های جادوگر روی شاه خیلی اثر میذاره، جومانگ
میگه این کلکشه که از شما پول بگیره اگه ناارحتی
به این مهاجرای بدبختی که هیچ جا راهشون نمیدن،
پناه بده
ملکه یه نامه واسه ساچولدو مینویسه و میگه یه پدری
از این شاه دربیارم ، دائه سو میکه مامی این کارها
چیه که میکنی؟ ملکه میگه تا باباتو تحت فشار
نذاریم درست نمیشه تو فقط بشین و نگاه کن!
جومانگ تمام موادی رو که از کارگاه اوردن میفرسته
واسه موپالمو
کاهن یومیول هم بین اب و ابشارو دعا و اینا که به
نوچه ها میگه برین اون دوتا نوچه مون ، سوریونگ و
بی یو ری رو که تو قصرن رو بیارین
سو از هان یه اهنگر میاره تا رمز ساختن شمشیرهای
نشکن رو بکه اما اون زیر بار نمیره و میگه فقط
میتونم بهتون بگم که از یه ماده باید استفاده کنین
که نکردین
جاسوس یون تابالی ها نامه میده و به سو میگه که
دائه سو قول داده دربرابر گرفتن تکنینک شمشیر ها
دختر فرماندار رو بگیره، سو میگه نمیدونم وقتی
بفهمه که من میدونم میخواد چی بگه
سویونگ اذیتش میکنه و میگه باید صیغه اش بشی!
فرماندار هیون تو دستو رمیده چند نفر که به زبان
بویو اشنایی دارن رو تعلیم بدن با به عنوان جاسوس
وارد بویو بشن
دخترش ، کادویی که دائه سو واسش فرستاده رو بهش
نشون میده ،
فرماندار میگه آی قربونش برم که شاهزاده مثل موم
تو دستشه!
دختره هم میگه وایسا بابایی ملکه بشم تو رو هم
میبرم اونجا پیش خودم!
یکی از رییس قبابل که توی قسمت قبل هم دیدین و سو
از خجالتش دراومد وقتی میفهمه سو در کارگاه شمشیر
میسازه دستور میده بکشنش
خلاصه وسط راه میگرینشون و همه مهاجم ها کشته میشن
الا یکیشون....
طرف به سمت سو چاقو میندازه که با فداکاری اوتا،
به سو نمیخوره عوضش خودش بیهوش میشه، دکتر میگه سم
توی تمام بدنشه
از دست من کاری بر نمیاد ، هر چی میخواد بخوره بهش
بدین!!!!
سویونگ عامل اصلی این جنایت رو پیدا میکنه و سو
میگه برین ورش دارین بیارینش تا نشونش بدم
وقتی میاد، سو میگه رییس بی یو ری، دعا کن زنده
بمونه وگرنه اگه بمیره تو هم باهاش کشته میشی
سه تفنگدار میان و طبق معمول سو اول احوال جومانگ
رو میپرسه
وقتی موپالمو مواد رو میبینه میگه من قبلا از اینا
استفاد ه کردم بدرد نمیخوره....
ماری و بقیه برمیکردن بویو....
یه دفعه موپالمو خاک زرد رو میبینه و میگه اینو
امتحان نکردم ....
یومیول و اهل و عیال وارد میشن و وقتی اوضاع اوتا
رو مبیینه میگه این رفتنیه وسایل دکترین منو اماده
کنین
خلاصه اوتا رو نجات میده و سو هم رییس رو ازاد
میکنه اما رییس واسه سو خط و نشون میکشه
شاه هم تصمیم میگیره که پناهنده های هان رو راه
بدم هر کی جرات داره حرف بزنه دائه سو مخالفت
میکنه اما شاه داد میزنه و همه ساکت میشن
ملکه میگه بهتر بذار هرکاری میخواد بکنه اوضاع هر
چی بدتر بشه بهتره
و بعد هم از کاهن بزرک میخواد به شاه بگه پناه
اواره ها باعث خشم خداست...
وقتی کاهن به شاه این حرف رو میزنه ، شاه میگه
میدونی چرا یومیول رفت؟ میخوای تو هم مثل اون بشی؟
اون بیچاره هم عقب عقب برمیگرده
نامه مخالفت با شاه از سوچالدو میرسه
شاه به جومانگ میگه ببین چه شری شد ؟ اما من
نمیذارم اینا با من مخالفت کنن
سو به بویو برمیکرده وقتی جومانگ میشنوه میاد
دیدنش نگاش کنین چه خوشحاله ....
جومانگ اطلاعات دوبخش به اسم جین و نیم دون رو
میخونه و میگه این دو منطقه خیلی ضعیفن و ما باید
بهشون حمله کنیم
در کارگاه تا صبح بیدار میمونن و شمشیر رو
میسازن و اینبار موفق میشن
و موپالمو و نگهبان راه میفتن سمت بویو
جومانگ با همون شمشیر تازه با اویی مبارزه میکنه و
قتی میبینن شمشیر اویی شکست همه از ذوق غش میکنن
جومانگ نقشه حمله به جین و نیم دون رو برای شاه
میگه و اصرار میکنه که باید
بهشون حمله کنه
|