بحث وجنگ وجدل بین
موپالمو و بقیه سه تا تفنگندار بر سر قربانی شدن جومانگ
داغه و موپالمو به این راحتی ها نمیتنه قبول کنه که جومانگ به عنوان گروگان
به هان تسلیم بشه
یه سویا از رفتن
جومانگ خیلی ناراحته که جومانگ دلداریش میده و میگه تو اینجا بمون که باعث
دلگرمیه منه ، و توی جلسه وزیرا ، فقط فرمانده هست که مخالفت میکنه ، و با
عصبانیت میره بیرون ، نخست وزیر از دائه سو میخواد که به جای جومانگ، یونگ پو
رو که اصلا عرضه نداره و به درد چیزی نمیخوره بفرسته به
هان
دائه سو میگه ملکه
نمیذاره ، وزیر میگه ناسلامتی تو دیگه شاهی نباید
بترسی
خلاصه یونگ پو میفهمه که قراره
بره به هان ،
یه راست میره پیش نخست وزیر و میفهمه که این شر ها
زیر سر اونه و حسابی اونو و بقیه وزیر ها رو تهدید میکنه که اگه دفعه بعد پشت
سر من حرف بزنین گوشتون رو میبرم
یونگ پو به دائه سو
اعتراض میکنه و ملکه هم که چریان رو میفهمه به دائه سومیگه اگه یونگ پو رو
بفرستی من میمیرم اونم چاره ای نداره جز اینکه به حرف مادرش گوش
بده
شاه وقتی ناراحتی
یوهوا رو میبینه علتش رو میپرسه ، و میفهه که جومانگ قراره به گروگان به هان
بره
واسه همین دائه سو رو
صدا میزنه یه کم مشت و مالش بده
شاه هر کاری میکنه
نمیتونه اونو مجاب کنه که جومانگ رو نفرسته
و یونگ پو هم که از برادرش حسابی
ضربه خورده با دوچی نقشه قتل دائه سو رو میکشه از شانسشون ، اوویی میفهمه که
اونا دارن یه کارهای خطرناکی میکنن
سولان هم که نمیتونه
بیکار بشینه ، به دائه سو رو میکنه که من بودم که پیشنهاد قربانی گرفتن از
بویورو به هان دادم تا جومانگ رو ازتو دو ر کنم ، ...حالا هم که اینطوره این
دختره یه سویا رو بده به جومانگ تا یه کم از حال سوسو نو
بخندیم
نصحیت های شاه به
جومانگ واسه نرفتن به هان اثر ندا ره و جومانگ میگه اگه نرم جون شما و مادرم
به خطر میفته من میرم ا ونجا تا از دشمن یه سری چیزها یاد
بگیرم...
وقتی جومانگ جواب قطعی
اش رو دائه سو میده ، دائه سو قول میده که از شاه و مادرش و یه سویا مراقبت
کنه
دائه سو میگه بیادست
این دختره رو بگیر با خودت ببر هان که اونچا هم تنها نباشی! چقدر
دلسوز!!
کم و بیش جاسوس های
جومانگ میفهمن که یونگ پو نیرو جمع کرده ، جومانگ سعی میکنه از یونگ پو حرف
بکشه و کم کم از بین حرفهاش میفهمه چه
خبره
فرماندار هیون تو تمام
رییس های گروه های تجاری یون تابال رو زندانی میکنه و از شهر میکنه
بیرون
سویونگ این خبر رو به
سو سو نو میده و اونم فوری جلسه تشکیل میده و میگه من این حقارت رو تحمل
نمیکنم و چون این ها همش زیر سر اون اسکلت پیر هست ، بهش حمله میکنم و
میکشمش
عمه اش پسرش رو
میفرسته تا به سانگ یونگ خبر بده
یومیول یه داغ قدیمی
رو واسه سو زنده میککنه و میگه اگرچه تو الان از جومانگ دوری اما اون به زودی
از بویو میره و تو باید با اون یکی بشی و به اهداف بزرگی
برسین
سه تفنگدار دل تو
دلشون نیست که خدا کنه یونگ پو موفق بشه و دائه سو رو بکشه
تا اونا از شرش راحت بشن
قرار میشه دائه سو از
چولبون دیدن کنه ، و این جا هست که دوباره سو رو هم میبینه و لبخند های با
معنی میزنه !!
وقتی دائه سو بهش میگه
شنیدم تو گیه رو مشکلات زیادی هست ، سو با عصبانیت و پشت چشم نازک کردن انکار
میکنه
دائه سو که خیلی دلش
میخواد اون ته تهای دل سو رو بسوزونه میگه ، میخوای یه خبر
بهت بدم کف کنی؟جومانگ داره از بویو
میره و قبلش قراره با یه سویا دختری که نجاتش داده ازدواج
کنه حالا میفهمی وقتی زن
من نشدی من چه حالی داشتم ؟ ا دم انقدر
نامرد؟!
ارتش تشکیل شده یونگ
پو لباس های گیه رو رو میپوشن تا اگه اتفاقی افتاد دائه سو گمراه
بشهجومانگ وفتی این جریان
رو میفهمه خیلی ناراحت میشه و میگه الانه که دائه سو با ز به سو سو نو گیر
بده
توی ر اه بازگشت دائه
سو به بویو بهش حمله میکنن و اوضاع وخیم
میشه
ارتش یونگ پو در حال
پیروزیه که جومانگ از راه میرسه و با همون ژن هائه موسویی که داره، دائه سو
رواز مرگ نجات میده
دائه سو میگه کار کار
این سوسونو .....هست، جومانگ میگه این لباس ها تله
هست
نارو میره که تحقیق
کنه این خیانت بزرگ! کار کی بوده اول از همه دوچی و
دستیارش دستگیر میشن
ملکه و بقیه از جریان
حمله خبر د ار میشن و میان استقبال شاهزاده و سربازها
دائه سو به قصر
برمیگرده، و جلوی چشم همه میگه که جومانگ منو نجات داد و بعد هم شمشیر میکشه
تا
پدر یونگ پو رو
دربیاره و فحش و فحش کشی تا اینکه .......