وقتی که
جومانگ سرش به حمله
به حای دیگه ، گرمه
موپالمو و موسانگ و
اویی و ماری برای
حمله به بویو نقشه
میکشن، موسانگ گیر
میده که منم میخوام
بیام که ماری و اویی
بهش میگن اونجا بچه
بازی نیستکه ! مما
میخوایم بهترین
افرادمونو ببریم تو
همین جا باش از مهد
کودکت غیبت نکن!
یوهوا که
خیلی نگران اومدنه
جومانگه ،از دکتر قصر
کمک میخواد اونم میگه
یه زقنبودی کوفتی
میدم این کلفتت بخوره
که مثل مرده ها بشه
،بعد که میندازنش
بیرون بره به جومانگ
خبر بده
جومانگ هم بی
خبر از همه جا در پی
تدارکات واسه حمله به
یه قبیله ست
سولان هم که
منتظر فرصته تا میخشو
محکم کنه و سوار دائه
سو بشه ،میگه تا دیر
نشده کلک این ننه
جومانگ وباباتو بکن و
خودت بشین سر جاش!دائه سو بهش
برمیخوره و ناراحت
میشه و با داد و
بیداد ول میکنه میره
بیرون
دختره واسه
ددی محترمش یه نامه
مینویسه که اگه
جومانگ تا غروب روز
پانزدهم نیادش ننه اش
و زنش کشته میشن
شاه که
نمیدونه باید چیکار
کنه و حسابی رشته
امور از دستش در رفته
که رفته،با ملکه حرف
میزنه و سعی میکنه با
چاخان کردنش ،کارها
رو راست و ریس کنه
،میگه من از سلطنت
میرم کنا ر تو هم در
عوص به دائه سو بگو
به یوهوا و یه سویا
کار نداشته باشه
ملکه میگه
انگار خوشحالی خفه ات
کرده؟ تو همین الانشم
هیچ مقامی نداری و
اگه من دستور بدم
همین الان دائه سو
سرجای تو میشینه!
جومانگ و
دسته توی گشت زنیشون
یه سرباز بویو رو که
نامه سولان رو به
هیون تو میبرده
میبینن و جومانگ تازه
میفهمه که چه بلایی
داره سر مادر و زنش
میاد
اولین کاری
که میکنه اینکه یه
چند تا دادد محترمانه
سر کاهن و موپالمو
میزنه و راه میفته که
ماری رو پیدا کنه تا
پوست از سرش بکنه
سوسونو وارد
بویو میشه و به محض
ورودش میفهمه که دائه
سو بازم دسته گل اب
داده واسه همین یه
نامه مینویسه به باباش
تا راههای مخفی قصر
رو بهش بگه
دکتر قصر یه
ماده به کلفت یوهوا
میده و اونم با ترس و
لرز قورت میده
کاهن قصر به
ملکه نسبت به کارهای
دائه سو هشدار میده
ومیگه برای اینکه
مردم رو بیشتر از این
تحریک نکنین یوهواو
یه سویا رو توی
اتاقشون زندانی کنین
ماری وبقیه
به خاطر امنیت بیش از
حد قصر تصمیم میگیرن
فعلا حمله رو عقب
بندازن وبرگردن جنگل
ندیمه یوهوا
به ظاهر میمیره و خود
نارو معانیه اش میکنه
و وقتی می بینن مرده
از قصر میندازنش
بیرون تا مردم نبینن
که تو زندان مرده
جومانگ که از
اردوگاهش به سمت بویو
حمله کرده اولین کاری
که بعد از پیدا کردن
این سه تا میکنه اینه
که یکی یه سیلی
جانانه تقدیمشون
میکنه
و میگه کی به
شما اجازه داده
همینطوری راه بیفتین؟اونا میگن
اگه تو میرفتی
میکشتنت
جومانگ میگه
اگه قرار به مردنه ما
همه با هم میمیریم!
روز موعود
دائه سو دو تا
گروگانشو توی قصر
میشونه و میگه
بیشینین تا جومانگ
بیاد
یوهوا میگه
اگه منتظرشی خیلی گیر
نده که اون نمیاد چون
من بهش گفتم
ما دوتا
میخوایم جونمون رودر
راه اهداف اون بدیم
همون موقع
جومانگ توی جنگل به
سمت قصر به راه میفته
که ندیمه که زنده شده
نامه یوهوا رو بهش
میده و جومانگ بعد از
اون همه قسم و ایه ای
که مادرش داده دیگه
چاره ای نداره جز
اینکه به قصر نره
شب میشه
ودائه سو و زنش
کنف میشن
سولان که
خیلی عصبانی میشه با
داد از دائه سو
میخواد اونا رو همین
الان بکشه اما دائه
سو نمیتونه
اونا رو تو ی
اتاقشون زندانی میکنن
و طبق معمول یوهوا
مریض میشه و روبه
قبله میخوابه
جومانگ که تک
و تنهاست و نمیدونه
چه بلایی سرمادرش و
زنش اومده از جمع
کناره گیری میکنه تا
اینکه سایونگ با نامه
سوسونو سرمیرسه
توی نامه
نقشه راههای مخفی قصر
کشیده شده....