بین سپاه قلعه یه قلدری پیدا میشه که تسو بهش دستور میده با بقیه افراد بجنگه تا قدرت اونو ببینه
طرف (که اسمش سخته و من از این به بعد بهش میگم بو!) باهمه میجنگه و اونا رو اوت میکنه و تسو از جنگاوری این بو خوشش میاد و استخدامش میکنه
سولان که از دیونه بازی های شوهرش خسته شده حسابی دستش میندازه و میگه یه کم از این جومونگ خان یاد بگیر ،همه دنیا رو گرفته و تو رو هم خواب برده ،بدبخت چندروز دیگه مردم بهت میخندن ،یا همین الان یه کاری میکنی یا من میرم خونه بابام
اینو داشته باشین فعلا
اوتایی و گروهش به سونگ یانگ حمله میکنن و تمام افرادش رو میکشن ،وقتی اوتایی میخواد کار سونگ یانگو تموم کنه یه نفر اونوو به شدت زخمی میکنه و به این ترتیب سونگ یانگ در میره و اوتایی هم توی بغل مباشر سویونگ مرحوم میشه..
سوسانو وقتی میفهمه بیوه شده اشک میریزه و دستور حمله به قصر گیه رو ،رو میده
خودش از دم در قصر درو میکن و میره جلو تا اینکه عمه و یانگ تاک رو گیر میندازن و یون تابال سرنوشت اونا رو به سوسانو واگذار میکنه،سو سانو که الان میفهمه درد بیکسی چه دردیه اونا رو میبخشه و میگه یه فرصت دیگه بهتون میدم ،
بعد ازاین مراسم یوزارسیف گونه،جسد اوتایی رو میارن و سوسانو و بابای اوتایی بالای سرش زار میزنن
سونگ یانگ که مورچه گازش گرفته و واسه همین زورش گرفته دستور میده یه لشکر سرباز جمع کنن و برن پدر این سوسانو رو در بیارن
جسد اوتایی رو می سوزونن
و سوسانو توی گیه رو تاجگذاری میکنه و میشه رییس سوسانو
یادتون باشه سوسانو الان دو تابچه قد و نیم قد داره که فقط دوبار توی این قسمت نشون داده شدن
توی اردوگاه ارتش دامول همه مشغول رایزنی و راهزنی هستن که یه دفعه جومونگ میبینه......
سوسانو عشق سابقش با ناز و ادا اومد،خشکش میزنه که این واسه چی اینجاست
سوسانو که میدونه به زودی بقیه ملل میخوان به گیه رو حمله کنن ،جومونگ رو چاخان میکنه و میگه تو الان قوی هستی و به یه جایی نیاز داری که ملت جدیدت رو بسازی بیاپیش ما که هم مکانش رو داریم هم ثروتشو جومونگ میگه حالا خبرت میکنم
هیوپ و سویانگ که بعد از مدتها همدیگر رو دیدن حسابی از خجالت هم در میان و موقع خداحافظی که میشه جومونگ نگاهی به سو میندازه و اونا میرن
هیوپ به همه میگه که سوسانو بیوه شده،دل جومونگ میلرزه